سفر درون

سال نو با دید نو درجانها ی نو مبارک .

میلاد پیامبر رحمت حضرت محمد مصطفی (ص) وامام صادق (ع) نیز مبارک.

با پوزش از دوستان وهمراهان عزیز ازتاخیر.

میخواهم شروع سال را از سفر درون اغاز کنم با ارامش دل وکشف گوهر درون

به شادی وموفقیت درونی برای خودم وهمه انسانها بیندیشم.

بیائیم نیت های خود را مشخص وخالص کنیم

هر چه به ان نیاز داریم اماده کنیم

هر چه دلمان میخواهد انرا بدست اوریم

موانع را از سر راه موفقیت برداریم

دلت چه میخواهد؟

ایا تلاشت نیز هم جهت با انست؟

ایا واقعا اگر به خواسته های بیرونی برسی تو را به خواسته های درونی رهنمون

میکند؟با خودت صادق باش با دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت نیز!

به رسالت وماموریت خود در جهت هماهنگ شدن باگوهر وجود نیازمند دلی

                                          صادق هستیم

ادامه دارد....

نظرات 8 + ارسال نظر
دوست پاییزی جمعه 9 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام به پینه دوز مهربونم
خب خیلی خوشحالم که بالاخره آپ کردید و اونم چه آپی..
منم سال نو رو که تبریک گفته بودم..الان بازم اینجا تبریک میگم مثل اینکه اینجا مزه اش فرق میکنه :)
امیدوارم که سال خیلی خوبی رو داشته باشی و سایه ات همیشه بر سرمان باشد..
و ازت ممنونم که عید خوبی رو برای ما به وجود آوردی..به ما که خیلی خوش میگذره..امیدوارم که به خودتم خوش بگذره..
برات سلامتی و سعادت رو از خداوند خواهانم..
این سفر درون هم کلی وقت میخواد برا فکر کردن بهش =))
انشالله بعد از امتحانام :))
التماس دعای فراوووووووووون دارم
من همه کارهام رو برا اون موقع گذاشتم :)

ساحل افتاده سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:01 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
و تبریک
خیلی فکر کردم به همه این هایی که فرمودید.
تقریبا جواب همه این سوال ها رو در درون خودم پیدا کردم. مدتهاست....
اما ای کاش میشد در راستای نیت درونیم کاری کنم.
ای کاش همه چیز ما رو یاری می کرد.
ولی افسوس....
افسوس از این که چاره ای نیست جز این که بشینم و دفن شدن همه آن چه در درونم زیبا می پندارم رو ببینم!
ببخشید نمی خواستم این حرفها رو بنویسم. ولی این پست شما منو واداشت به نوشتن ذره ای از آن چه درونم رو می سوزونه و نمی تونم دمی برآرم.
التماس دعا

هیچگاه پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.hichgaah.blogfa.com

سلاااااااام
خیلی زیبا نوشتید و پیام های زیادی دادید
امیدوارم موفقیت را به زودی لمس کنید
شاد باشید

زهرا جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:55 ب.ظ http://msvaghasedak.blogfa.com

سلام
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی در پیش رو داشته باشین

ماهی خانوم پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 ب.ظ http://mahinameh.blogsky.com

سلام بر پینه دوز عزیزم
سال نو مبارک و همراه با سلامتی و شادی
مطلب زیبا و تامل برانگیزی بود
شاد باشید و در پناه حق...

ساحل شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام خدمت شما بزرگوار
این بار ویلدرس ملعون دلهامان را به لرزه واداشت و چشمانمان را اشکبار کرد.
شما را به یک جنبش وبلاگی دعوت کرده ام. امید که اجابت بفرمایید.
التماس دعا

پاپیروس چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ب.ظ http://editorist.blogfa.com

نشان لیاقت عشق

فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند.

فرمانروا با دیدن قیافه سردار جنگاور تحت تاثیر قرار گرفت و از او پرسید: ای سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه می کنی؟

سردار پاسخ داد: ای فرمانروا، اگر از من بگذری به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.

فرمانروا پرسید: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهی کرد؟

سردار گفت: آنوقت جانم را فدایت خواهم کرد!

فرمانروا از پاسخی که شنید آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشید بلکه او را به عنوان استاندار سرزمین جنوبی انتخاب کرد.

سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسید: آیا دیدی سرسرای کاخ فرمانروا چقدر زیبا بود؟ دقت کردی صندلی فرمانروا از طلای ناب ساخته شده بود؟

همسر سردار گفت: راستش را بخواهی، من به هیچ چیزی توجه نکردم. سردار با تعجب پرسید: پس حواست کجا بود؟

همسرش در حالی که به چشمان سردار نگاه می کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردی نگاه می کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند!

ساحل افتاده یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:26 ب.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام و ادب
قابل ندوستید دعوتم رو قبول کنید و نامه ای به مسیح (ع) بنویسید.
یادمه همیشه می گفتید جامانده هستید. امروز ما هم طعم جاماندن رو چشیدیم و چه تلخ است و چه سخت است.
به روزم:
مگه فرق ما چی بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد