داد چشمان تو درکشتن من ٬ دست بهم
فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست بهم
هریک ابروی تو کافیست پی کشتن من
چکنم بادو کماندار٬ که پیوست بهم
شیخ پیمانه شکن توبه به ماتلقین کرد
اه از این توبه وپیمانه که بشکست بهم
عقلم از کارجهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شدو کار مرا بست بهم
مرغ دل زیرک وازادی ازاین دام محال
که خم گیسوی او٬ بافته چون شســــــــت بهم
دست بردم که کشم تیر غمش را ازدل
تیر دیگر زدو بر دوخت ٬ دل ودست بهم
هر دو ضد را بفسون جمع توان کرد وصال
غیراسودگی وعشــــــــق که ننشست بهم
باشادی ٬ سرور وخنده ای در دل زندگی کنید دراین صورت خداوند نیایش شمارا خواهد شنید٬ حتی اگر کلمه ای نیز بر
زبان نرانید.....
یه پینه دوز
مردی در حال بتن ریزی بر روی سطح پیاده رو بود.هنوز پشتش را برنگردانده بود٬ عده ای بچه دوان دوان ازروی بتن نرم
گذشتند وجای پایشان برروی بتن باقی ماند.یکی از همسایگان باشنیدن داد وفریاد ودشنامهای ان مرد٬به اونزدیک شد
وگفت:مگر تو بچه ها رادوست نداری.
ان مردجواب داد:معلومه که دوست دارم٬ ولی فقط در خیال٬ نه درواقعیت.
دوست داشتن مردم در ذهن وخیال بسیار ساده است٬ ولی در واقعیت مشکلات بروز می کنند
بخاطر داشته باش:تازمانی که نتوانی به انسانها -انسانهای واقعی وعینی -عشق بورزی٬ عشق تو برای درختان وپرندگان وطبیعت٬
متظاهرانه وقلابی است
یه پینه دوز