اَخرین چیزی که شاخه گندم به یاد می اَورد
این بود که تمام شاخه های تشنه
برای بازگشت باغبان لحظه شماری می کردند
ودعا می خواندند
وچون باغبان اَمد
به یاد روز های که در دستش اَب بود
برایش هلهله ها کرد ند
وجشن به پا کردند
ولی باغبان اینبار با داس اَمده بود...
شاخه گندم دیگر چیزی را به یاد نمی اَورد....
...
من این باغبونُ دیدم...
با داس اومده بود...
اما..هنوز براش دعا میکنم...
...
سلام پیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنه دوز
دلم برات خیلی تنگ شده بود...
میبینم که این چند وقت که من نبودم حسابی آپ کردی..
تازه اونم چه شعر ها و داستان های قشنگی..
موفق باشی
سلام
بالاخره سر نوشت گند م ها هم همینه
ممنون که سر زدی
شاد باشی
سلام پینه دوز
خوبی؟
مرسی به من سر زدی
نوشته ات خیلی خیلی زیبا بود
سلام
پینه دوز.......... من که اعتقاد دارم هممون شاخه های گندم هستیم........
بالا خره باغبان بالا سر ما هم میاد....
فقط خدا کنه نرسیده چیده نشیم.. قاطی رسیده ها...چون انوقت دیگه نه نون مردم میشیم .. نه نون مردم
سلام
ممنون دوباره به من سر زدی
زیبا بود و غم انگیز
نمی دونم چی بگم.....
.
.
دلت شاد
غمت کوتاه
سلام دوست عزیز بسیار زیبا بود موفق و شاد باشی
به نام خدا
سلام دوست عزیز! خوبی؟ من و ببخش که کوتاهی می کنم و دیر به دیر نظر میدم! سعی می کنم از این به بعد دیگه تکرار نشه! من آپم! دوست داشتی خوشحالم می کنی سر بزنی! راستی دوست جوون تا مدتی قسمت نظرات نوشته های جدید بسته شده! اینم واسه خاطر همون دلیله! یا حق!
راستی یادم رفت درمورد نوشتت نظر بدم! کاش یه باغبون بودم اون وقت می دونیستم چی کار کنم............!
شاید اگه می دونستن که قراره نون بشن و برن تو شکم بچه ای که روزهاست هیچی نخورده...باز هم خوشحال بشن...!
راستی تو آخرین نفری بودی که بر بستر شاخه ی گندم نشستی، او برای جوجکانم دانه ای در دست نداشت؟
ممنمون از اینکه به مهمانی کوچک پشت پرده ی من آمدی و پوزش که با تاخیر رسیدم. البته به رسم ادب در غیابت در همان جمع از اولین مهمانان عزیزم تشکر کردم.
سبز و شاد باشی!
چه بانمک...و یکمی غمگین!