دلی نداشتم اّنهم که بود یار ببرد
کدام دل که نه اّن یار غمگسار ببرد
به نیم غمزه روان چو من هزار ربود
به یک کرشمه دل همچو من هزار ببرد
هزار نقش برانگیخت اّن نگار ظریف
که تا نقش دل زدستم اّن نگار ببرد
به یادگار دلی داشتم زحضرت دوست
ندانم از چه سبب دوست یادگار ببرد
اگر چه در دل مسکین من قرار گرفت
ولیکن از دل مسکین من قرار ببرد
به هوش بودم و با اختیار در همه کار
زمن به عشوه گری هوش واختیار ببرد
کنون نه جان ونه دل دارم ونه عقل ونه هوش
چو عقل وهوش ودل و جان که هر چهار ببرد
سلام
وااااااااااااااااااااااااااااااای پینه دوز چه شعر های قشنگی مینویسی..
بیت آخر محشر بود..
عقل و هوش و دل و جان..
التماس دعا
یا علی
سلام پینه دوز عزیز.
قشنگ و دوست داشتنی بود مثل همیشه.
با یه دردو دل به روزم.بیا پیشم .خوشحال میشم.
با آرزوی بهترینها:بهار
هرچهار ببرد ولی...
ولی به جاشون یه چیز با ارزشتری گذاشت
همه به چیزایی که از دست دادن نگاه میکنن اما کسی نمیبینه که به جاش چی بدست آورده، واسه همینه که کسی تا حالا نتونسته اون جایگزین باارزشو پیدا کنه
فقط یه معجزه، یه معجزه میتونه اینکارو بکنه ولی حیف کنه وجود نداره معجزه ای...
سلام و ادب
طاعات و عبادات شما قبول
شهادت حضرت علی (ع) رو خدمتتون تسلیت عرض می کنم.
راستی برای نظری که لطف کردین و تو وبلاگم نوشتین پاسخی گذاشتم.
قابل بدونین تظریف بیارین بخونین.
التماس دعا
سلام پینه دوز عزیز
خوب هستید که؟
آقا یه سوال داشتم از حضور شریفتون!
این شعرا از خودتونه؟
خیلی ممنونم که هر وقت آپ میکنید اصلا خبرم نمیکنید!
شاد باشید
سلام مجدد!
خواستم بگم گناه نمیکنین اگه لینکم کنیدها!
بازم ممنونم که اومدید